بهترین و متنوّع ترین تصاویر و موضوعات در این وبلاگ سعی کردیم تنوّع و زیبایی رو سرلوحه ی کارمون قرار داده و فضای وبلاگ رو از یکنواختی و سادگی دور نگه داریم ، امید که مورد پسند شما عزیزان واقع بشه ...
| ||
داستان کیفر کردار را در ادامه مطلب بخوانید:
رابعه عدویه می گوید : دوستی داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبی بود .
بر اثر جوانی و زیبایی جوانان و دوستان بزه کارش او را بطرف گناه کشاندند و
او کم کم هرزه و بی بند و بار و شیاد شد .
فرد هرزه و گناهکاری شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
عبادتش ایستاده نماز می خواند وغرق در زهد و تقوی و ورع و عبادت و
نماز و طاعت است عجب نمازبا حال و با خضوع و خشوع و گریان و نالانی بود .
و این حال عبادت و طاعت و گریه چیست؟!
را تمام کرد بعد گفتم : ابن علام خودتی ؟! تو آن کسی نبودی که همه اش در
هوی و هوس و زن بازی و عیش و نوش وغرق در عاصی و گناه و
خلاف و عشق و شراب بودی چطور شده به طرف خدا آمدی ؟ با
خدا آشتی کردی ؟ و چگونه از گناهانت بر گشتی ؟!
خیلی علاقه داشتم و در این کار حریص بودم همانطور که می دانی بیش از هزاران در
بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادی داشتم .
چیزی پیدا نبود و حجاب کاملی داشت .
شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشی برافروخته شد دنبالش رفتم که با او حرف
بزنم به من راه نمی داد و هر چه با او صحبت می کردم اعتنایی به من نمی کرد .
نزدیکش رفتم و گفتم : وای بر تو مرا نمی شناسی ؟!
من عتبه هستم که اکثر زنهای بصره عاشق و دلباخته من هستند...
با تو حرف می زنم ، به من بی اعتنایی می کنی ؟
در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست داری و نسبت به من اظهارعلاقه می کنی ؟
گفتم : من همان دو چشمهای قشنگ و زیبای تو را دوست دارم که مرا فریب داده .
بیا تا حاجت تو را برآورده کنم . سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید
من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد ، من هم داخل شدم وقتی که داخل منزلش شدم
دیدم چیزی در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه نداری ؟
گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم . گفتم کجا ؟ گفت مگر
قرآن نخوانده ای که خداوند می فرماید : این سرای دائمی و با عظمت
را فقط به افرادی اختصاص می دهیم که در نظر ندارند در زمین
برتری جوئی و فساد نمایند وعاقبت نیک برای افراد نیک و پرهیزگار خواهد بود .
بله ما هرچه داشتیم برای آخرت جاوید فرستادیم دنیا باقی ماندنی نیست .
اکنون ای مرد بیا و از این کار درگذر و حذر کن از اینکه بهشت همیشگی
را به دنیای فانی بفروشی و حوران را به زنان .
گفتم : از این پرهیزگاری درگذرو حاجت مرا روا کن .
آیا ناگزیرو ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!
گفتم : آری .
اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم .
آب آوردند و او وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند . من
همینطور در فکر بودم که اینجا کجاست و اینها که هستند و چرا تا
حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار
پنبه و طبقی برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد .
" انا لله و انا الیه راجعون و لا حول و لا قو? الا بالله العلی العظیم " . من وحشت زده پریدم و دیدم آن دختر جفت چشمهایش را با کارد درآورده
و روی پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتی آن پیرزن آن طبق را به سوی من آورد
دیدم چشمها با پیه آن هنوز در حرکت بود .
عاشق بودی و دوست داشتی بگیر . خدا آنها را برایت مبارک نکند .
تو ما را حیران کردی ، خدا تو را حیران کند . طبق را جلوی من گذاشت .
من که وحشت کرده بودم نمی توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود
این چه کاری بود که آن دختر انجام داد .
و بیرون نمی رفتیم و خرید این خانه را این دختر می کرد و برای ما چیزی می آورد
ولی تو ما را سرگردان و افسرده کردی خوب شد؟!
این چشمهائی که تو به آنها علاقه مند شده بودی ، بگیر.
آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم بر گذشته هایم تاسف خوردم . گفتم :
وای به حال من یک عمر دارم ، گناه می کنم هیچ ناراحت نبودم ولی این دختر
با این کار خود مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم .
رفتار و کردار و کار آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد
که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمایم . یا رب به در تو روســیاه آمده ام
بر درگه تو به اشک و آه آمده ام
اذنم بده راهم بده ای خـالق من افکنده سر و غرق گناه آمده ام [ یکشنبه 89/1/29 ] [ 12:54 صبح ] [ JAVAD.R ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |